سلام.

این نوشته ها و مطالب وبلاگ قبلیم، تو اینترنت وول می زنن. می لولن و هستن و وقتی یادم بره وبلاگ داشته ام یا بمیرم، روشون خاک می خوره مثل یه صندوقچه ی قدیمی.

دیشب ل اینجا بود. وقتی بهم رسیدیم، هر دو اصبانی بودیم. اون اصبانی از شلوغی قطار و روز پر کارش، من غمگین و عصبانی از ظعف کاریم و رفتار ل که وانمود کرد روزمره اش جدی تر و پر کار تره تا روز مره ی من.

امروز که رفت، خواستم نامه ی انگیزه ام را بنویسم برای دانمارک تا درخواست بورسیه کنم. سه خط نوشتم، چند ساعت خوابیدم.

دیشب تو رومه گریه کردم. اون موقع واقعا غمگین شده بودم از ادیتِ مجموعه ام.

امروز بابام داشت به زن داداش از مهاجرتشون می گفت از اهواز به تهران. ح صداشو ضبط کرد و برام فرستاد، یه جاش گفته دیگه زبانشون رو یاد گرفته بودیم، تهران حرف می زدیم.» چه قدر زیاد تو خانوادم مهاجرت هست. آیا مهاجرت کلید پیشرفت هست؟

خیلی وقت ها فکر می کنم ل رو اون قدر ها هم دوست ندارم و خیلی با هم فرق داریم که آینده داشته باشیم، ولی براش دلم تنگ میشه وقتی نیست و خوش حالم از بودن اش.

همخونه هام نیستند و من باید ادامه بدم به نوشتن نامه ام 

بدرود.

سبز درخشنده، عطر هندوانه و نسیم

انگیزه نامه ی خواب آور

ی ,ام ,نامه ,اون ,تو ,ها ,نامه ی ,گرفته بودیم، ,یاد گرفته ,بودیم، تهران ,رو یاد

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نمونه سوالات مشاغل عملیات ریلی آموزش تعمیرات موبایل و PLC مشاهده قبض برق آب تلفن گاز کتابخانه یاس طراح نماد مهر ketabakmail عمده بازار متن سرودهای اسلامی ارزون بخرید